علمدار سپاه عشق عباس(ع) – خبرگزاری آنا
اجتماعي
بزرگنمايي:
پیام فارس - در مدح و رثای علمدار کربلا؛
عضو هیئت علمی دانشگاه، قطعه شعری در قالب مثنوی در مدح و ثنای حضرت ابوالفضلالعباس علیهالسلام سروده است.
به گزارش خبرنگار آنا، ابوالفضل فیروزی شاعر، دکتری عرفان و تصوف و عضو هیئت علمی گروه اخلاق و معارف اسلامی دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام خمینی (ره) شهرری که در نویسندگی و نقاشی هم دستی بر آتش دارد، قطعه شعری در قالب مثنوی در مدح و ثنای حضرت ابوالفضلالعباس علیهالسلام سروده است که به مناسبت ولادت باسعادت حضرت قمر بنیهاشم علیهالسلام منتشر میشود.
علمدار عشق
گل یاس و گل یاس و گل یاس
نباشد عاشقی مانند عباس
گلی کز بوی عطرش یاس مدهوش
گلی کز ماه رویش، دشت گلپوش
به سرو قامتش کرده قیامت
بدستش کرده یک عالم شفاعت
به جانبازی به راه دین و مولا
نیاید مثل او تا هست دنیا
کجا دیگر بزاید مادر دهر
چو عباس علی در مهر و در قهر
به مهرش مؤمنان در التهابند
ز قهرش کافران غرق عذابند
همان که غیرت اللّه هست در جنگ
همان گُردی که گَردش هست ارژنگ
همان سقّای بی دستی که عطشان
نموده مست جمع اهل ایمان
نگهبان حریم مهرورزان
همان سقّای دشت داغ و سوزان
گل امّالبنین یعنی؛ ابالفضل!
چو حیدر ذوالیمین یعنی؛ ابالفضل!
«وانشق القمر» یعنی؛ ابالفضل!
خطرها را خطر یعنی؛ ابالفضل!
سوار بادپای دشت طوفان
یل صرصر سوار رزم و میدان
طنین نعرهٔ «اللّه اکبر»
صفیر تیغ آتشبار حیدر
فروغ چهره شب زندهداران
سپهسالار خیل سربداران
مه فرخ لقا سرو تناور
علمدار خدا شیر تکاور
علمدار سپاه عشق عباس
چراغ سبز راه عشق عباس
هلا سردار میر عشقبازی!
که عزّت از تو دارد سرفرازی!
شهاب شب شکن ماه شبافروز!
که از سوزت چراغ لاله در سوز!
چه گویم؟! کاندرآن دشت بلاخیز.
حسین از مرگ تو میکرد پرهیز!
حضورت گرمی خون خدا بود
پناه اهلالبیت سر جدا بود
تو که بودی کسی جرأت نمیکرد
شود نزدیک اهل البیت نامرد
همه اهل حرم آرام بودند
تمام دشمنان ناکام بودند
تو شام تیره را مه پاره بودی
حسینت را امید وچاره بودی
ز بودت بود زینب در فراغت
نبودت برد از او صبر و طاقت
ز داغت پشت کوه صبر بشکست
امید ملجاء امید بگسست
ز شرم غیرت تو آب شد آب
ز طوفان غمت بر آب شد تاب
دمی بی یاد دلبر سر نکردی
که عطشان بودی و لبتر نکردی!
چنان عشق حسینت کرد بیتاب
که جان تو نشد آلوده با آب!
نشد آلوده با آن آب لعلت
اگرچه بوسه زد بر خاک نعلت
فرات تشنه از مشک تو نوشید
و آب دجله از اشک تو جوشید
مگر دستان تو دست خدا بود؟!
که قطعش، قحطی مهر و وفا بود؟!
چرا دست خدا را قطع کردند؟!
و آب رحمت از ما قطع کردند؟!
چو تیر ناکسی مشک تو را دوخت
تو گویی گلشن جان تو را سوخت!
بمیرم تیر دیگر باز، چون کرد؟!
که باغ نرگست را لالهگون کرد؟!
یل بیدست، چون از زین نگون شد
نگاه چشمهٔ خورشید خون شد
سرش، چون دید بر دامان زهرا
خدا را دید در چشمان زهرا
چو رمز «یا اخاء!» سر داد عباس
تو گویی پر به سرور داد عباس
حسین آمد شتابان رو به سویش
دو دستش بوسه داد و کرد بویش
چنان آهی زد و آنسان به سر زد
که بر جان همه عالم شرر زد!
فتاد از اسب بالین برادر
چو مهر و مه که جمع آید به محشر
«بر آن آزاده سرو جویباری
بسی بگریست، چون ابر بهاری» (1)
«برآمد ابری از دریای اندوه
فرو بارید سیلی کوه تا کوه» (2)
«ز روی دشت بادی تند برخاست
هوا را کرد با خاک زمین راست» (3)
خروش عرشیان پیچید در دشت
زمین از خون یحیی گشت، چون طشت!
چه گویم؟! کز رثای آن جوانمرد.
خدا از چشم زهرا، گریه میکرد!
هنوز آن داغ بر دشت جنون است
و دستانش قلم در نهر خون است
هنوز از خیمهگاه آل قرآن
غریو یا عمو آید ز طفلان!
تمام لالهها از خون اویند
هَزاران غزل مجنون اویند
بنفشه تابدار تاب مویش
شقایق آینهافروز رویش
فرات و دجله عطشان لب اوست
فروغ مهر ومه از کوکب اوست
طنین رعد آوای دل اوست
و برق آذرخش از منزل اوست
تمام سروها در سایهٔ اوست
و خورشید جهان همسایهٔ اوست
شقایقها همه آینهٔ اوست
چکاوکها صدای سینهٔ اوست
بنفشه سوگوار ماتم اوست
و هر جا لاله سر زد پرچم اوست
دو عالم عاشق ودیوانهٔ اوست
اسیر نرگس مستانهٔ اوست
نوا «نینوا» هم از دم اوست
بهار باغ شعرش در غم اوست!
حدیث راه پرخون «نی نوا» کرد
سرودش کربلا در کربلا کرد!
تذکر؛ ابیات شمارهٔ (1-3) وامیست از مثنوی «خسرو و شیرین» حکیم نظامی گنجوی، شاعر سترگ ق6
منبع:+
-
دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۳ - ۰۸:۰۸:۵۹
-
۵ بازديد
-
-
پیام فارس
لینک کوتاه:
https://www.payamefars.ir/Fa/News/917642/