پیام فارس - شرق / «کتابی برای خالینبودن قفسه» عنوان یادداشت روز در روزنامه شرق به قلم احمد غلامی است که میتوانید آن را در ادامه بخوانید:
سیاست به زندگی تعلق دارد و رابطه تنگاتنگ سیاست و زندگی، بدون واسطه دولتها و جریانهای سیاسی شکل میگیرد. اما سیاست مبتنی بر قدرت بهواسطه دولت و احزاب به وجود میآید. محتوای هر سیاست، فرم آن را تعین میبخشد. البته این محتواها بیش از آنکه نشئتگرفته از زندگی باشد، از ایدههایی برای دستیابی به دولت و قدرت سود میبرد.
این ایدهها همان محتواهایی هستند که دولتها تلاش میکنند در فرمهای دلخواه آنان را به مردم عرضه کنند. در بهترین حالت این محتواها درصددند جامعه را به فرم دلخواه خود درآورند. این محتواها در شکلهای افراطیشان همان ایدئولوژیها هستند. هر محتوایی قابلیت آن را دارد که به ایدئولوژی استحاله پیدا کند. محتواهایی همچون دموکراسی، سوسیالدموکراسی، مارکسیسم، لیبرالیسم و نئولیبرالیسم محتواهایی هستند که به دولتها و جوامع ساختار و فرم میدهند. دولتهای دینی نیز قادرند فرمهای دلخواهشان را به جامعه تسری بدهند. هرگاه دولت و ملت در کنار یکدیگر قرار بگیرند و چرخدندههایشان بهخوبی بچرخد، نشاندهنده این است که این فرم و محتوا با هم چفت شدهاند. احزاب و جریانهای سیاسی نیز هر کدام محتوای خود را برای رسیدن به قدرت تولید میکنند. این جریانها با اینکه سویههای دموکراتیک دارند، اما دستگاههای تولید محتوا برای قدرت هستند.
![]()
البته همواره اینگونه نبوده است و در برخی موارد احزاب در کنار رسانهها، جایگاه ویژهای در خلق سیاست داشتهاند: سیاست بهمثابه زندگی. وقتی میگوییم «سیاست بهمثابه زندگی»، در واقع میخواهیم سیاست را جایگزین شعر کنیم. آن لحظههای تکینی که در سیاست رخ میدهد، چیزی شبیه شعر است. کسانی که انقلاب را تجربه کرده باشند به معنای واقعی این لحظههای تکین سیاست را تجربه کردهاند. لحظههای تکینی که از هر فرم صلبی تن میزند. از اینروست که انقلاب بیش از آنکه جنبه عقلانی داشته باشد که دارد، جنبه شاعرانگی دارد. ملتی که شعر نداشته باشد، شعرش افول کرده و مبتذل شده باشد، فاقد لحظههای تکین در سیاست خواهد بود. اگر به گذشته شعری ایران بازگردیم، اغلب جنبشهای اجتماعی ایران زمانی رخ دادهاند که در پس پشت آنها شعر در اوج و کمال خود بوده است. رابطه شعر و زندگی همچون رابطه سیاست و زندگی است. اینک شعر معاصر ایران رو به افول نهاده و جایگاهش را نزد مردم از دست داده است. شاعرانی که زمانی صدای مردم بودند، دیگر حتی صدای خود نیستند، چراکه شعر به بازی محتوا و فرم و گاه فرمی بدون محتوا تبدیل شده و لحظههای تکین خود را از دست داده و رابطهاش با زندگی قطع شده است. همچون سیاست در این روزگار که رابطهاش را با مردم از دست داده و به سیاستی بدون محتوا درآمده است و دیگر لحظههای تکینی در آن خلق نمیشود؛ لحظههای تکینی که از دل زندگی میجوشد. جامعه بدون شعر، داستان و سیاست، عقیم و سترون است و قادر نیست مردم را به تکاپو وادارد. این مهم نیست که نه شعر وجود دارد و نه داستان برانگیزانندهای؛ مهم این است که کسی هم منتظر شاعر و نویسندهای نیست. مردم هم منتظر سیاست نیستند، چراکه سیاست و شعر رابطه درونیشان را با مردم از دست دادهاند: «چگونه میتوان سویه شاعرانه شعر را بدون توسل به علتها با تبیینهای بیرونی توجیه کرد که از تاریخ، جامعه، سیاست و غیره برمیخیزند.
بنیامین در پاسخ به این پرسش، رسالت شاعرانه را چیزی میداند که در هر شعری به طرزی منحصربهفرد و تکین رخ میدهد. در نظر بنیامین هسته و کانون امر شاعرانه، رابطه زندگی با اثر هنری است. آنچه در این رابطه اهمیت دارد، نوعی ایده واحد نیست؛ چون از نظر بنیامین ایده واحد به معنای انکار زندگی است. در عوض، آنچه اهمیت دارد «عرصه رابطه» است. بنیامین اظهار میکند که عرصه رابطه همان فرم درونی شعر است و وحدت زندگی و اثر هنری را درون همین عرصه باید جستوجو کرد».1 مگر نه اینکه کانون امر سیاسی هم رابطه زندگی با سیاست است. ایده واحد بنیامین را میتوان بهمثابه ایدئولوژی گرفت. ایده واحد در شعر انکار زندگی است، همچون در سیاست که ایدئولوژی انکار زندگی است. این وضعیت را میتوان بهروشنی در سیاست داخلی ایران مشاهده کرد. ما دیگر سیاست را زندگی نمیکنیم، در حالی که زمانی سیاست از لحظههای تکین انقلاب و جنگ سر برآورد و کمکم این لحظههای تکین تبدیل به فرم و محتوای قالبی شدند. محتواهایی که هنوز کلیشهای نشده و سیاستمداران قادر بودند با همان نوستالژی لحظههای تکین، رابطهشان را با مردم حفظ کنند.
بهتبع سیاست، شعر و داستان هم به چنین وضعی دچار شدند؛ هر دو فرم درونیشان را از دست دادند و ایدئولوژیک شدند و با این اتفاق، تنوع خود را از دست دادند و چراغ «عرصه رابطه» خاموش شد. از اینجا بود که دولتها موظف شدند بار سیاست را به دوش بکشند و در سیاست لحظههای تکین به وجود بیاورند که رابطه گسستهشده با مردم را دوباره پیوند بزنند. غافل از اینکه هیچ دولتی بهمثابه دولت، یعنی قدرت و منفعت بهمعنای واقعی خالق سیاست تکین نخواهد بود. لحظههای تکین سیاست از دل جامعه و از رابطه درونی یا فرم درونی جامعه بیرون میآید و خلق میشود.
تکتک آدمها خالقان این فرمهای درونیاند که تن به هیچ محتوای پیشساختهای نمیدهند. از فرم درونی این لحظههای تکین است که دولتها روی کار میآیند، اما عکس این راه مسدود است. یعنی نمیتوان از سمت دولت به جامعه برگشت. اگر چنین اتفاقی هم بیفتد بسیار دور از دسترس است. سرنوشت دولتهای ایران هم غیر از این را نشان نمیدهد. هیچکدام از دولتها خالق لحظههای تکین نبودهاند. ما دولتی با محتوای خوب و فرمی ناقص همچون دولت خاتمی داشتهایم، دولتی با محتوای ناسازگار با فرم مثل دولت روحانی داشتهایم، دولت بدون فرم و محتوا هم دولت احمدینژاد بود. دولت با «ایده واحد» را نیز در دوره ابراهیم رئیسی تجربه کردهایم که دیری نپایید. اینک اگر بخواهیم دولت پزشکیان را در وضعیتی که شعر و داستان مرده و هیچ خوانندهای در انتظار هیچ شاعر و کتابی نیست تبیین کنیم، چه میتوانیم بگوییم؟ چراغ سیاست خاموش است و کسی در انتظار معجزهای نیست. آیا دولت پزشکیان دولتی است برای خالینبودن جای دولت، همچون کتابی برای خالینبودن قفسه کتابخانه؟ یا فرصتی است برای تجدید قوا تا مردم دیگر بار خود خالقان لحظههای تکین سیاست باشند؟
1. «مقدمه کیمبریج بر والتر بنیامین»، دیوید فریس، ترجمه زانیار ابراهیمی، انتشارات علمی و فرهنگی