سرمقاله وطن امروز/ انقلاب ناتمام!
پنجشنبه 18 بهمن 1403 - 14:10:44
|
|
پیام فارس - وطن امروز / «انقلاب ناتمام!» عنوان یادداشت روز در روزنامه وطن امروز به قلم عبدالله بیننده است که میتوانید آن را در ادامه بخوانید: یورگن هابرماس، فیلسوف آلمانی سپتامبر 1980 در بحث از «نحوه مواجهه با مدرنیته»، صورتی از طرحی را درانداخت که به ایده «طرح ناتمام مدرنیته» شهرت یافت. هابرماس در مواجهه با مدرنیته، نه موضع فیلسوفان دوران روشنگری را اتخاذ کرد و نه موضع فیلسوفان پستمدرن را، نه در چارچوب طرح کلان فیلسوفان مخالف مدرنیته چون نیچه و هایدگر اندیشید و نه در زمره متفکران رمانتیک، نیز الهیدانان کلاسیک و سنتگرایان قرار گرفت. موضع او، در امتداد متفکران «مکتب انتقادی» و البته در گسست از آنها تکوین یافت. موضع هابرماس درباره مدرنیته را میتوان با مفهوم «نقد درونی» که مفهومی در درون مکتب انتقادی است فهم کرد. نقد درونی، نقدی است از موضعی همدلانه و بر مبنای آرمانها یا وضع مطلوبها بر واقعیتها یا وضع موجودها. از این منظر، نقد هابرماس بر مدرنیته، نقدی است همدلانه در چارچوب کلیت اندیشه مدرن. او البته با طرح «عقلانیت ارتباطی» در برابر «عقل ابزاری» و با نقادیهایی که بر پوزیتیویستها و نیز پستمدرنها داشت، راهی تازه در علوم اجتماعی گشود. او با مدد از این عقل ارتباطی، به بازخوانی تجربه مدرنیته میپردازد و به واسطه نادیدهگرفته شدن «حوزه عمومی» و مفاهمه به نفع جریان سرمایهداری - به واسطه سیطره عقلانیت ابزاری - در نهایت حکم به ناتمام بودن طرح مدرنیته میدهد و معنای ضمنی ایده او این است که راه تمام - در اینجا تمام نه به معنی پایان بلکه به معنی کمال است - شدن مدرنیته از محمل عقلانیت ارتباطی و مفاهمه در وضعیت کلامی ایدهآل در حوزه عمومی میگذرد. نقادیای که این رویکرد بر آن استوار است، نقدی است درونی بر مدرنیته یا به تعبیر بهتر، نقادی از موضع آرمانهای مدرنیته - که صورت منقح آن در دوره روشنگری طرح شد - بر تجربه تاریخی آن. این تمهید نظری از این جهت انجام شد تا صورتی از یک طرح برای مواجهه با انقلاب اسلامی صورتبندی شود. انقلاب اسلامی به عنوان پدیدهای تاریخی، اجتماعی و البته سیاسی، طرحی جدید در تاریخ بشر درانداخت. این طرح جدید، با توجه به سیطره بیش از 2 سدهای مدرنیته در بسیاری از نقاط جهان، هم در تاریخ ایران پدیدهای جدید و منحصربهفرد بود و هم در تاریخ جهان پدیدهای ناشناخته و غیرمسبوق به سابقه. بنیادهای نظری این پدیده جدید، هرچه بود، اولاً نسبتی با تاریخ ایران و میراث اندیشهای و تاریخی این کشور داشت که در شرایط پس از صفویه از یک سو و پس از مشروطه از سوی دیگر 2 پایه مهم آن یعنی تشیع و مشروطه - که حاصل آن تجربه جدید انسان ایرانی مسلمان در مواجهه با صورتی از نهادهای سیاسی مدرن بوده است - تکوین یافت. ثانیاً این پدیده جدید، در طرح کلی، خود را در «عرض» طرح کلی مدرنیته طرح کرد و نه در «طول» آن؛ اگرچه اقتضائات تاریخی و اجتماعی، خود را در عمل بر آن تحمیل کرد و آن طرح کلی، در واقعیت انضمامی خود چارهای جز بهرهگیری از دستگاه مفاهیم، نظام اندیشهای و نهادهای مدرن نداشت که مهمترین نمود آن در قانون اساسی جمهوری اسلامی متجلی است. این تجربه تاریخی، ترکیبی جدید از اندیشه و عمل اسلامی - ایرانی با مدرنیته را رقم زد که بنیاداً با تجربه مشروطه متفاوت بود، اگرچه رگههایی از امتداد مشروطه در انقلاب اسلامی نیز مشهود است. به واسطه فراگیری تجربه مدرنیته - در صورتهای گوناگون لیبرالی، پادشاهی مشروطه، مارکسیستی، سوسیالیستی، ناسیونالیستی، دموکراسی و ترکیبهای گوناگون آنها- در مقطع وقوع انقلاب اسلامی و البته تاکنون، از یک سو و به واسطه سستی و فتوری که سدهها در عرصه اندیشهای و عملی بر انسان و جامعه ایرانی عارض شد، از سوی دیگر، انقلاب اسلامی که دستکم از جانب برخی اندیشمندان و رهبرانش به مثابه بدیلی برای اندیشه و تمدن مدرن تلقی میشد، در عمل، در جاذبه مغناطیس رقیب قرار گرفت. جاذبه این مغناطیس به حدی بوده و هست که پس از گذشت 4 دهه از تجربه تاریخی آن، امروز در معرض پرسشهای «وجودشناسانه» و در واقع اصل موجودیت آن در معرض پرسشهای سهمگین قرار گرفته است. انقلاب اسلامی به مثابه نظام معرفتی و جمهوری اسلامی به مثابه یک نظام سیاسی، با وجود نقاط تمایز و مفرداتی مانند ولایت فقیه به عنوان رأس هرم قدرت و نیز قانون شرع یا حقوق اسلامی به عنوان مبنای حقوقی همه نهادهای موجود در آن، به واسطه آنکه پدیدهای تاریخی و اجتماعی بودهاند و پدیدههای تاریخی و اجتماعی نیز در نسبت با جهان پیرامون خود دچار تأثیر و تأثرند، با تأثیرپذیری از روح زمان و نیز اقتضائات تاریخی و اجتماعی، در عمل «انقلابی ناتمام» بود و ناتمام ماند. این ناتمام بودن هم در بنیادهای نظری و هم تمهیدات عملی متجلی شده است. در بنیادهای نظری، برخلاف تاریخ مدرنیته که بیش از 5 و بنا به روایتی بیش از 7 قرن بنیادهای نظری آن تکوین یافت، مورد نقادی و اصلاحات قرار گرفت تا سرانجام در قرنهای 19 و 20 قوام و استحکام یافت، انقلاب اسلامی بویژه در نسبت با مسائل مبتلا به نظام سیاسی و اجتماعی، بنیادهای نظری خود را شکل نداد. انقلاب اسلامی به لحاظ بنیادهای نظری زمانی میتوانست انقلابی تمام باشد که برای «زیرنظامها»ی گوناگون - مانند نظام آموزش و پرورش، نظام آموزشی دانشگاهی، مناسبات فرهنگی، خانواده و حوزه امور زنان - مورد نیاز جامعه ایرانی تمهیداتی نظری اندیشیده باشد که البته جز در برخی موارد و در یکی دو دهه منتهی به انقلاب، چنین تمهیدات نظری اندیشیده نشده بود. از یک منظر، دلیل این عدم تمهید مقدمات نظری را در این مفروض اندیشمندان مسلمان بویژه فقیهان مسلمان میتوان جستوجو کرد که به باور آنان، اسلام دین جامع است و پاسخ به همه نیازهای زمان را در بطن خود دارد و با قوه اجتهادی که در آن به رسمیت شناخته شده است، میتواند پاسخگوی مسائل و نیازهای زمان باشد. این عدم تمهید مقدمات نظری، به نحو ملموستری در شاکله عملی جمهوری اسلامی خود را نشان داد. نمود این ناتمام بودن را در شاکله عملی جمهوری اسلامی بیشتر میتوان مشاهده کرد که در بسیاری موارد، نهادها و دستگاه اندیشگی مدرن، با روکشی از اندیشه اسلامی - ایرانی مستقر شده است، بدون آنکه - در بسیاری موارد - نسبت این نهادها با آن دستگاه اندیشهای روشن شده باشد. به نظر میرسد جمهوری اسلامی، در عمل، راه مدرن شدن در سکوت را در پیش گرفته است؛ به این معنا که سویه مدرن بودن در نهادهای جمهوری اسلامی پررنگتر شده است. حال مساله این است: در مواجهه با انقلاب اسلامی، در کدام موضع میتوان یا باید ایستاد؟ نگارنده بر این باور است میتوان با الهام از 2 آموزه «مدرنیته ناتمام» هابرماس و مفهوم «نقد درونی» انتقادیها، به مواجهه با انقلاب و جمهوری اسلامی پرداخت. اگر بپذیریم انسان ایرانی با تجربه انقلاب اسلامی - البته با در نظر گرفتن تجربه بیش از یکصدساله خود به خصوص از مقطع نهضت مشروطه به بعد با مدرنیته - درصدد درانداختن طرحی نو، در «عرض» مدرنیته است، تمام شدن چنین فرآیندی مستلزم تمهید مقدمات نظری و البته راهکارهای عملی ناظر به مسائل و نیازها و چالشهای پیشروی اندیشه و عمل انسان ایرانی در چارچوب دستگاه اندیشهای اسلامی -ایرانی است، بدون آنکه سویه تجددستیزی یا تجددزدگی پررنگ شود. از سوی دیگر، از لوازم حتمی چنان رویکری، نقادی راه پیموده شده است که «نقد درونی»، یعنی نقد تجربه تاریخی جمهوری اسلامی در نسبت با آرمانهای انقلاب اسلامی است. این نقادی، راهی متفاوت است از جریاناتی که به لحاظ نظری یا عملی خود را در تعارض با اصل انقلاب و جمهوری اسلامی تعریف میکنند، نیز در تمایز با جریاناتی است که با عنوان دفاع از انقلاب، راه هرگونه نقادی را در عمل سد میکنند. این نقادی، نقدی واقعگرایانه و بدون سویههای پستمدرن است؛ نقدی که میکوشد با با برجستهکردن آرمانها و کمالمطلوبهای انقلاب اسلامی، به نقد وضع موجود و تجربه تاریخی جمهوری اسلامی بپردازد. کمالمطلوبهایی مانند اسلام ناب، اجرای شریعت، معنویت، سعادت دنیوی و اخروی، انسانسازی، قانون، اخلاق، عدالت، رفع تبعیض، فقرزدایی، استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی، ظلمستیزی، استکبارستیزی، حمایت از محرومان و مستضعفان و امثال آن که هنوز هم میتوانند به مثابه مفاهیمی راهنمای عمل باشند، البته با تفسیر و تقریری جدید از آنها؛ تفسیر و تقریری که ورای شعارزدگیهای مرسوم، راهی به عمل و تحقق آنها بگشاید.
http://www.Fars-Online.ir/fa/News/920962/سرمقاله-وطن-امروز--انقلاب-ناتمام!
|