معرفی یک شاعر فارسی ، رباب تمدن، شیرزن شاعری که سالهایکودتا در شهر لار می زیست
اجتماعي
بزرگنمايي:
پیام فارس - واما رباب زندگی پر ماجرایی دارد و زندگی اش در دو کلمه خلاصه می شود «شعر و مبارزه» وابزار مبارزه اش هم شعر بود و به قول ادیب ارجمند جلال طوفان، شعله های روح سرکش رباب از میان اشعار نغز وی به خوبی نمایان است. اشعار رباب تمدن، پرخاشجو، انتقادی، اجتماعی، دلنشین و محکم است و سال ها زیب محافل و مجلات ادبی کشور بود.
بیشتر بخوانید: اخبار روز خبربان
وی با کلامش ندای آزادی و آزادگی سر می داد و از حقوق زنان و کارگران دفاع می کرد و هنرش را وقف مدیحه سرایی هیچ کس ننمود. رباب دوست و هم انجمن با سیمین بهبهانی و همتراز وی بود. اشعار غیر سیاسی و مادرانه و غنایی وی نیز بسیار دلنشین است. رباب از سال 1328 به فعالیت سیاسی روی آورد و در روزنامه چلنگر طنزهای سیاسی و اجتماعی تندی می نوشت و به دلیل اندیشه های ضد سلطنتی پس از کودتای 1332 تحت تعقیب امنیتی قرار گرفت.
در این سال به شهر لار عزیمت و زندگی مخفی خود را آغاز نمود. بسیاری از اشعار خود را طی چند سال اقامت در لار سرود. در سال 1348 رباب به بیماری ام اس دچار گردید و در عین حال فعالیت سیاسی خود را شدت بخشید و به طور مداوم درگیر با ساواک بود.
رباب شجاع و سرنترس بود و مشهور است که منوچهری، معروف ترین جلاد و شکنجه گر ساواک گفته است که تاکنون زنی به این شجاعت و شهامت ندیده است.
وی در سال های مبارزه مخفی به تمام گروه های مبارز کمک می کرد فرزندش نقل می کند که روزی ژاندارمی کشیده به صورت کارگری می زند و رباب هم کشیده ای پیشکش آن ژاندارم می کند.
رباب در دهه پنجاه مدتی برای معالجه به پاریس رفت اما بی نتیجه بود و شعر معروف «پیام به مادر فلسطینی» را در آنجا سرود. از رباب دیوان شعری به نام «شبیخون» به جای مانده و درباره وی کتابهایی مانند «یادنامه موج» و «از بنت النجاریه تا رباب تمدن» نگاشته شده است. پدر، خواهر و همسر رباب (خلیل سامانی) همگی شاعر و دارای تالیفات میباشند و تنها فرزندش سپیده سامانی شاعر غزلسرای معاصر است.
این شیرزن خستگی ناپذیر در سال 1364 به اصرار خودش در آسایشگاه سالمندان نیکان تهران بستری گردید و پس از 22 سال در آن جا چشم از جهان فرو بست و در قطعه هنرمندان بهشت زهرا آرام گرفت. وی در بیتی در وصف خویش چنین گفته است: «در میان کاروان زندگی دیدم رباب/ شیرزن بود آنکه چون من بود مرد خویشتن».
در تحقیق جامعی که توسط حسین صرفی در سال 1389 در مورد طنز و تاریخچه آن نوشته شده، رباب تمدن را اولین روزنامه نگار طنز نویس زن شناخته است. بخشی از مقاله ی ایشان: رباب تمدن (17 آبان1307–16 مرداد1386) متولد جهرم، شاعر ایرانی و از فعالان سیاسی در دوران پیش از انقلاب اسلامی میباشد.
یکی از پرکاربرد ترین انواع طنز، سیاست است و موضوع اصلی سیاست کسب قدرت، و قدرت در کشور ما امری مردانه تلقی می شود ولی با این همه زنان طنز نویس زیادی داریم. در میان گذشتگان در شعر مهستی گنجوی به بعضی موارد طنز بر می خوریم ولی در دوره معاصر به اولین زن طنز نویس بر می خوریم با نام بی بی خانم (اوایل مشروطه) با کتاب معایب الرجال که در پاسخ به کتابی به نام تأدیب النسوان که یکی از درباریان نوشته بود. همچنین نمونه هایی طنز در آثار پروین اعتصامی و ژاله قائم مقامی می بینیم ولی اولین روزنامه نگار طنز نویس رباب تمدن است که در مجله چلنگر می نوشت و در سـال 1370 یک زن مدیر مسئول مجله جوالدوز شد.
اشعاری از رباب تمدن
دلا! زان رو نیفتادم چو اشک از دیده ی مردم
که خون بگریستم بر دیده ی موییده ی مردم
ز خشم این که خون زرد رویان می خورد مُنعم
چو آتش سرخ رو گردیده ام در دیده ی مردم
نشاط پایدار دل گریزان می شود از من
چو دست فتنه برچیند بساط چیده ی مردم
مرا رنجوری از درد دل خود نیست ای یاران !
که من افسرده ام از خاطر رنجیده ی مردم
چو گفتند از زبان خانه بر دوشان سخن گویم
به گوش جان شنیدم گفته ی سنجیده ی مردم
به باطن جان بَرم بر لب، به ظاهر خنده ی شیرین
مگر شادی ببخشم بر دل غم دیده ی مردم
کِشد با قیمت جان، فقر دست از دامن کشور
که آسان حل نگردد مشکل پیچیده ی مردم
ز ساز طبع بنوازم رباب آهنگ نظم آن سان
که جوید نظم نو ،نظم ز هم پاشیده ی مردم
***
در راه دوست ، آن که به پا خیزد
از فتنه های خصم نپرهیزد
بر عرصه ی نبرد چون روی آرد
حاشا که از مبارزه بگریزد !
خواند سرود و نغمه ی بیداران
تا خفتهای به رزم برانگیزد
هر قطره ایش، زاید طوفانی
خونش اگر به راه هدف ریزد
تا دست او بگیرد، از یاری
بر پای هر سوار نیاویزد
آوخ که نیست شیفته ی حقّی
تا بر گروه باطل، بستیزد
تا تیرگی ننازد بر پرتو
تا اهرمن نتازد بر ایزد
با همرهان بیامیز ای همره !
چونان که شیر با شکر آمیزد
رو چنگِ وحدت آر که در پرده
دیدم «رباب» ساز وفا می زد
از دل سخن بگوی که بر دل ها
بنشیند آن سخن، که ز دل خیزد
***
یکی از سرودههای رباب تمدن
که در بهار سال 1339 سروده شده است:
خالی ز مرغ حق شده صحن چمن چرا؟
این باغ و راغ، مسکن زاغ و زغن چرا؟
صیاد دل سیاهی اگر گرم صید نیست
از خون بلبلان شده سرخ این چمن چرا؟
چون سومنات ملک ز بت های فتنه شد
همچون خلیل نیست یکی بت شکن چرا؟
مرد وطن ز حال وطن از چه غافل است؟
فریاد «ای وطن» به لب بی وطن چرا؟
کمتر دم از نژاد سپید و سیاه زن!
دل باختن به سفسطه های کهن چرا؟
این ما و من نتیجه بیگانگی بود
در جمع یکدلان سخن از ما و من چرا؟
زن از حقوق خود ز چه رو بهره مند نیست؟
این جا ز حق خویش بدوزم دهن چرا؟!
قانون ما نداده اگر برتری به مرد
حاکم به زندگانی خود نیست زن چرا؟
بسته است اوستاد سخن لب ز گفت و گوی
خاموش شو «رباب»، بیان سخن چرا؟
***
مادر
الا ای طایرِ فرخنده خو، الحق که زیبایی!
جهانی در تماشایت، تو خود محوِ تماشایی
تو نقاشِ سرای شادی و امید امروزی
تو هم بنیانگذارِ کاخِ روح افزایِ فردایی
تو همچون باغبانی، باغ عالم را صفا بخشی
تو آب و سبزه ای، در مزرعِ گیتی مصفایی
فراز قلب و احساساتِ بی پایانِ انسانی
به درگاهِ محبت، پاسداری، گرمی افزایی
تو با یک دستِ خود، گهواره با دستِ دگر دنیا
بگردانی، که هم خود لایقی و هم توانایی
-
پنجشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۳ - ۱۱:۴۴:۰۹
-
۱ بازديد
-
-
پیام فارس
لینک کوتاه:
https://www.payamefars.ir/Fa/News/908260/